- شکر شکن
- خورنده شکر و قند، شیرین سخن
معنی شکر شکن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مرد شجاع، سخت دلیر
عمل و کیفیت لشکر شکن مغلوب کردن لشکر: ای بلشکر شکنی بیشتر از صدرستم ای بهشیار دلی بیشتراز صد هوشنگ. (فرخی. د. 206)
خورندۀ شکر، شیرین سخن، شیرین گفتار، برای مثال شکّرشکن شوند همه طوطیان هند / زاین قند پارسی که به بنگاله می رود (حافظ - ۴۵۲)
افسرده شدن نومید گشتن: از این حرف خیلی پکر شد، گیج شدن متحیر شدن
آزرده و خشمگین شدن، بر آشفتن
آن که شکر پخش کند، شیرین سخن
جسور شدن جرات یافتن
شکرافشان، شکرافشاننده، شیرین سخن، شیرین گفتار
لشکرش کننده، شکست دهندۀ لشکر، کنایه از بسیار دلیر
کسی که مانع پیشرفت کار باشد آنکه کار شکنی کند، سخن چین ساعی نمام
لشکر شکار: شاه فرخنده پی و میری آزاده خویی گرد لشکر شکن و شیری لشکر شکری. (فرخی لغ) توضیح در دیوان فرخی. چا. د.: 378 شیری دشمن شکری
پرچین پرشکنج پر آژنگ پر انجوغ مجعد، پر غم و اندوه
نوعی حلوا: (بر افراختند از قفایش چو باد ز کا شکن سنجق عدل و داد) (بسحاق اطعمه)